مبانی فرهنگ شناسی و فرهنگ پژوهی 4 دکترسیدمهدی آقاپور
مفهوم عام و خاص فرهنگ
واژه فرهنگ در کتب و منابع معتبر در مفهوم عام و مفهوم خاص مطرح شده است.
مفهوم عام فرهنگ همه جنبه های رفتار و زندگی فردی و جمعی را دربرمی گیرد و شامل همه نهادها و ساخت های اجتماعی است ولی مفهوم خاص فرهنگ محدود به ادبیات و هنر و آداب و رسوم قومی و سنن ملّی و مذهبی می باشد. به نظر می رسد هر یک از این تعابیر محدود و گسترده فرهنگ، بیان و مقصود معینی از آن را مطرح ساخته و به توصیف زاویه دید خود از فرهنگ پرداخته اند.
فورتیس در دائره المعارف بین المللی علوم اجتماعی[1] بین تئوری الگوهای فرهنگی و تئوری ساخت اجتماعی یک ستادی و برابری برجسته و رسمی را مطرح می سازد که هر دوی آن ها سعی بر پوشش همه جانبه های فرهنگ از قبیل حقوق و سیاست و اقتصاد و تکنولوژی، سازمان خویشاوندی و اجتماعی، هنر و ادبیات و زبان و مذهب و فلسفه و علم و... را دارند. در تعبیر فورتیس این تئوری ها معانی مشترکی دارند. هر کدام چارچوب مشخص از فرهنگ کلی یک ملّت ایجاد می کند و با اندکی تفاوت در ارتباط با مفهوم ترکیبی تایلور از فرهنگ می باشند، جهان شمول هستند و برای کاربرد در همه جوامع و فرهنگ های مختلف بوجود آمده اند.
آنتونی گیدنز[2] در کتاب جامعه شناسی مفصل خویش مفهوم عام و خاص فرهنگ را مطرح می سازد،
[1] - International Encielopedia of Social Science- 3P 532 Culture Patterns and socialstruc ture asparallel and ascomplementary
[2] - آنتونی گیدنز، جامعه شناسی، ص 36
او می نویسد که : هنگامی که واژه فرهنگ را در گفتگوهای معمولی هر روزه به کار می بریم، اغلب فرآورده های متعالی ذهن- هنر، ادبیات، موسیقی و نقاشی - را در نظر می گیریم. مفهوم فرهنگ آن گونه که جامعه شناسان آن را به کار می برند شامل این قبیل فعالیت ها و امور دیگری است. فرهنگ به مجموعه شیوه زندگی اعضاء یک جامعه اطلاق می شود، چگونه لباس پوشیدن آن ها، رسم های ازدواج و زندگی خانوادگی، الگوهای کارشان، مراسم مذهبی و سرگرمی های اوقات فراغت همه را دربرمی گیرد. همچنین شامل کالاهایی می شود که تولید می کنند و برای آن ها مهم است مانند تیر و کمان، خیش، کارخانه و ماشین، کامپیوتر، کتاب و مسکن.
عبدالحسین نیک گهر[1] فرهنگ را از واژه هایی می داند که در معانی گوناگون و غیر فنی فراوان مورد استفاده قرار می گیرد. گاهی می گویند، شخصِ بافرهنگ کسی است که مبادی آداب بوده و قریحه درک دقایق ظریف و زیباشناختی زندگی را داشته باشد. در این معنای محدود، فرهنگ تنها در اختیار افراد معدودی خواهد بود که از فراغت، ثروت، صلاحیت و علاقه کافی برای پرداختن به اینگونه اشتغالات ظریف برخوردار می باشند.
این یک واقعیت جامعه شناختی است که هر شخص عادی در جامعه با فرهنگ است. هر فردی از کانال فرایند جامعه پذیری گذر می کند ازهان دوران کودکی هر شخصی شروع به یادگیری و همسازی با الگوهای بیرونی و درونی رفتار می کند، که از لحاظ اجتماعی مقبول و مطلوب هستند. هر شخص سعی می کند نقش هایش را مطابق انتظارات که از او هست ایفا کند و پیوسته در شبکه روابط اجتماعی متعهد است. هر عضو جامعه شخصِ بافرهنگ است و به عنوان عضو گروه اجتماعی و جامعه لزوماً باید چنین باشد. بنابر این تعریف فرهنگ نمی تواند فقط به چند شخص ثروتمند که قشر مرفه جامعه را تشکیل می دهند، محدود باشد.[2]
نویسنده مقاله فرهنگ[3] ، این مفهوم را زیرمجموعه پویایی های رفتار اجتماعی قرار می دهد و اجزاء فرهنگ را به صورت وسیع در نظر می گیرد. براساس این مقاله اگر چه محتوای فرهنگ های متفاوت به طوری گسترده اختلاف دارند ولی ساختار اساسی فرهنگ را جهانی می داند و همه فرهنگ ها را شامل شش قسمت و عنصر اساسی درنظر می گیرد که عبارتند از: عقائد، تکنولوژی، ارزش ها، هنجارها، سمبل ها و زبان و سپس به ترتیب به توصیف هر یک از آن ها از زاویه ارتباطشان با فرهنگ می پردازد.
دائره المعارف بین المللی علوم اجتماعی در قسمت فرهنگ شناسی[4] (Cultutology) مفهوم فرهنگ را از تایلور وام می گیرد که یک کل مرکب شامل اطلاعات و اعتقادات و هنر و اخلاقیات و قوانین و رسوم و تمام توانایی ها و عادات اجتماعی است. گفتارها و اصول و قوانین حقوقی و قوانین اخلاقی، آداب و معاشرت، ایدئولوژی و مراحل تداوم، تراکم و پیشرفت تدریجی ابزارها و غیره در مفهوم فرهنگ قرار می گیرند.
منوچهر محسنی[5] درباره مفهوم فرهنگ بیان می دارد که این کلمه از وسیع ترین مفاهیمی است که در علوم اجتماعی وجود دارد. این مفهوم بالاخص در جامعه شناسی و مردم شناسی با مفاهیم غیرتخصصی و غیرعلمی آن متفاوت است. در مفهوم غیرعلمی، فرهنگ با آثار هنری و فکری، تربیت، تحصیل و غیره مخلوط می شود.
کاربرد عامیانه فرهنگ شدیداً گرایش به مشخص کردن پدیده ها و اموری دارد که «برتر و هنرمندانه تر» هستند. اموری مانند باله، اپرا، تئاتر و غیره. گاهی گفته می شود افراد بافرهنگ کسانی هستند که دارای تحصیلات و اطلاعات وسیع تری هستند. در اصطلاح توده مردم افرادی ممکن است بی فرهنگ تلقی شوند.
امروزه بیشتر فرهنگ شامل دانش، اعتقادات و روش های انجام دادن امور است که در میان تعدادی از اعضاء جامعه مشترک باشد و از نسلی به نسل دیگر منتقل می شود. فرهنگ را گاه با کلماتی نظیر «روش های آموخته رفتار» ، «میراث اجتماعی» و «راه و رسم زندگی» مترادف می گیرند. از آن جا که فقط انسان دارای فرهنگ است، فرهنگ امری است اجتماعی و متکی به روابط اجتماعی، ارتباطات سمبولیک یا زبان برای موجودیت فرهنگ ضروری است. هر جامعه دارای فرهنگ خاص است. از نظر جامعه شناسی هر کسی دارای فرهنگ است و انسانی وجود ندارد که فرهنگی نشده باشد. هیچ فرهنگی از فرهنگ دیگر بهتر یا بدتر نیست و هر نفر فرهنگ دارای اصالت نوعی است.[6]
ارنست کاسیرر[7] در کتاب عمیق خود «فلسفه و فرهنگ» فرهنگ را مجموعه ای از دستاوردهای اساسی بشر می داند که در قالب زبان، هنر، دین، اسطوره و علم تجلی یافته اند. مباحث این کتاب توضیحات مفصلی است که کاسیرر از هر یک از این فرایندهای بشری در ارتباط با بروز و رشد فرهنگ ارائه می کند.
تی.اس.الیت[8] در کتاب زیبایش «درباره فرهنگ» مفاهیم سه گانه ای برای فرهنگ مطرح می سازد. او بر این باور است که اصطلاح فرهنگ برحسب این که پیشرفت فردی یا گروهی یا طبقاتی یا کل جامعه منظور باشد، تداعی های مختلفی به ذهن متبادر می کند. فرهنگ فردی وابسته به یک گروه یا طبقه و فرهنگ گروهی یا طبقاتی وابسته به فرهنگ کل جامعه ای است که این گروه یا طبقه به آن تعلق دارد. لذا این فرهنگ جامعه است که کیفیتی بنیادی دارد و مفهوم فرهنگ در ارتباط با کل جامعه است که باید در ابتدا مورد سنجش قرار گیرد. وقتی کلمه فرهنگ در مورد ارگانیسم های حد پایین به کار می رود- در مورد کار باکتری شناسی یا متخصص کشاورزی- معنی آن به اندازه کافی مشخص است چرا که درباره نتایج حاصله می توانیم توافق کامل داشته باشیم اما وقتی اصطلاح فرهنگ را در مورد اصلاح ذهن و روح انسان به کار می بریم، احتمال توافق بر سر چند و چون فرهنگ کم می شود.
اگر به فعالیت های فرهنگی متعدد نگاهی بیفکنیم، باید چنین نتیجه گیری کنیم که هر یک از این فعالیت ها، هر قدر هم کامل باشد، نمی تواند جدا از فعالیت های دیگر به کسی فرهنگ بدهد. می دانیم که ادب نیکو، بدون تحصیلات و هوش یا حساسیت در برابر هنرها، آدمی را به ماشینی شدن صرف سوق می دهد، می دانیم که فراگیری، بدون ادب نیکو، بدون داشتن هیچ حساسیتی نوعی نفس فروشی است. می دانیم که توانایی ذهنی وقتی همراه صفات انسان نیست صرفاً به همان اندازه قابل تحسین است که استعداد کودکی نابغه در بازی شطرنج و می دانیم که هنر بدون محتوای فکری به هیچ نمی ارزید و اگر فرهنگ را به تنهایی در هیچ یک از این کمالات نمی یابیم برای این است که فرهنگ را نباید در یک فرد یا گروه جستجو کنیم بلکه با گسترش آن باید فرهنگ را در الگوی جامعه به صورت یک کل در نظر بگیریم.[9] فرهنگ فردی را نمی توان از فرهنگ گروهی و فرهنگ گروهی را نمی توان از فرهنگ کل جامعه جدا ساخت. مفهوم کمال باید مفاهیم سه گانه فرهنگ را با هم و یک جا داشته باشد.[10]
محمدتقی جعفری[11] در مقاله عمیق خویش تحت عنوان علوم انسانی و فرهنگ ها و جهان بینی ها، مفهوم گسترده ای برای فرهگ در نظر گرفته و انواع مختلفی برای فرهنگ های بشری برشمرده است. او دستاوردهای بشری یا مرتبط با بشر را در مجموعه فرهنگ می داند و معتقد است که رنگ آمیزی عمل و توجیه آن کیفیتی که برای هر یک از شئون بشری وجود دارد فرهنگ نامیده می شود. مانند فرهنگ اخلاق، فرهنگ علم، فرهنگ مذهب، فرهنگ ادب و هنر، فرهنگ حقوق، فرهنگ رسوم و آداب و غیرذلک.
محمدعلی اسلامی ندوشن[12] در کتاب «فرهنگ و شبه فرهنگ» فرهنگ را دارای یک معنی عام و یک معنی خاص می داند.
فرهنگ به معنی عام خود، روش زندگی کردن و اندیشیدن است و از مجموعه دانش ها و تجربیات و اعتقادات یک قوم حاصل می شود. هر ملتی در طول قرن های متمادی از داشته های خود استنتاجی می کند، این استنتاج همان فرهنگ است. به همین علن یکی از دلایل غنای فرهنگ را درازی عمر صاحب آن دانسته اند. چون فرهنگ مجموعه ارزش ها و آیین های خوب است و هرچه ملتی بیشتر در معرض فراز و نشیب و تجربه اندوزی قرار گیرد، فرهنگی بارورتر بدست می آورد.
فرهنگ مانند زنبور عسل که شیره گل های گوناگون را می مکد و عصاره آن ها را تلفیق می کند و مجموعه را به صورت عسل بیرون می آورد، بهترین موازین اخلاقی و معتقدات مذهبی و تفکرات و آداب و سنن را می گیرد و خود را از آن می پرورد.
فرهنگ از مذهب، اخلاق، آداب و سنن نصیبی دارد. بی آن که به تنهایی هیچ یک از آن ها باشد، برای همین اقوامی با مذهب یا اصول اخلاقی مشترک دارای شیوه تفکر و زندگی متفاوت اند و این به علت تفاوت فرهنگ آن هاست. آیین ها و اعتقادات هر قومی ممکن است عیب های داشته باشد ولی فرهنگ، چون چکیده دانسته های علمی و نظری و عقلی و احساسی یک قوم است از عیب ها و نارسایی ها مبرّاست و چون میوه بهترین استعدادها و اندیشه ها و کردارهای یک قوم است، همواره برجسته ترین افراد یک ملّت، مبیّن و پرورنده فرهنگ و نقل دهنده آن به زمان های دیگر می شوند. فرهنگ نتیجه کار گروهی است و در اثر زحمات هزاران ساله میلون ها نفر که برای عشق به خوبی و زیبایی و پیشرفت تلاش می کردند، بوجود آمده است.
فرهنگ در زمینه معنوی، قضاوت درست و استحکام اخلاقی و در زمینه مادی، همکاری و تعاون را می پرورد. سجایای ملی از آن گرفته و حاصل می شوند و هر چه فرهنگ بارورتر باشد، منش و خصوصیات روحی یک قوم پرمایه تر می شود. فرهنگ نیازمند تحرک است و جز در پرتو تحرک پرورده نمی شود و باقی نمی ماند.
توقف فرهگ، مرگ اوست. پس برای تطبیق با نیازها و آرمان های دارنده خود باید انعطاف داشته باشد، وگرنه از پای درخواهدآمد. فرهنگ هم راهرو است و روشنی بخش و چراغ دار و هم راهبر. فرهنگ به دلیل خاصیت زنده بودن خود، هر چه را که مایه تقویت خود می یابد، می گیرد و از خود نیز می دهد و با داد و ستد و جریان، خود را زنده و شاداب نگه می دارد.
تا زمانی که فرهنگ قوی و تندرست است و از خاصیت افزایندگی و پیرایندگی برخوردار است، این داد و ستد مطلوب است. ولی اگر فرهنگ ضعیف باشد، آن وقت هر چه که دیگران به او می دهند، می گیرد و مانند کاروانسرایی می شود که هر کس بی اجازه وارد شده و در آن جا بار فرود می آورد.
فرهنگ به معنای خاص[13] به سرمایه معنوی یک قوم گفته می شود. مثل آثار ادبی، هنری و فکری که از درون انسان سرچشمه گرفته و در بیرون به صورت سازندگی تجلی یافته است.
توجه این سازندگی، اگر به مسائل مادی و برآوردن حوائج جسمانی اجتماعی باشد، نام تمدن به خود می گیرد و اگر بیشتر به نیازهای معنوی و غیرانتفاعی باشد نام فرهنگ به خود می گیرد.
فرهنگ نشانه کار و انتخاب است. انتخاب یعنی به دنبال بهتر بودن، پس فرهنگ جنبه کیفی دارد نه کمی. انسان موجودی فرهنگی است و موجود فرهنگی موجودی است که در زندگی به سطح و آن چه برآوردنده حوائج اولیه اوست اکتفا نمی کند و طالب عمق و زیبایی نیز هست.
انسان از دیدن یک منظره زیبای درخت لذت می برد، ولی به این اکتفا نکرده از چوب آن کشتی می سازد، این تمدن است. باز قدمی دیگر برمی دارد. یعنی این کشتی را به طرز زیبایی می آراید. این حاکی از روح فرهنگی و جستن عمق است. از سوی دیگر به کمک فرهنگ زمان گذشته به حال پیوند می خورد و حاصل فرهنگ این است که انسان، برگزیده تر و بارورتر و بیشتر زندگی می کند. عمر کوتاه 50 الی 60 ساله او را راضی نکرد و می بایست برای این به اصطلاح «سنجی بودن حیات» چاره ای اندیشیده شود و کیفیت جایگزین کمیّت گردد و بدین ترتیب بود که فرهنگ بوجود آمد.
[1]- عبدالحسین نیک گهر، مبانی جامعه شناسی، ص 259
[2] - همان، ص 260
[3]- The Elements of culture- P 60
[4] - International In eielopedia of social Seiene – 3 P548
[5] - منوچهر محسنی، جامعه شناسی عمومی، ص 209
[6] - همان، ص 413
[7] - ارنست کاسیرر، فلسفه و فرهنگ، ص 322
[8] - تی.اس.الیت، درباره فرهنگ، ص 19
[9] - همان، ص 22
[10] - همان ، ص 23
[11] - محمدتقی جعفری علوم انسانی، اسلام و انقلاب فرهنگی، مقاله علوم انسانی و فرهنگ ها و جهان بینی ها، ص 115
[12] - محمدعلی اسلامی ندوشن، فرهنگ و شبه فرهنگ، صص 24 و 25 و 26
[13] - محمدعلی اسلامی ندوشن، فرهنگ و شبه فرهنگ، صص 27 و 28