پهلوانی و جوانمردی در شاهنامة فردوسی
گفتوگو با میرجلالالدین کزّازی
استاد دکتر
میرجلالالدین کزّازی، سخنور، ادیب برجسته و شاهنامهشناس پرشور روزگار
ماست. در این پرسش و پاسخ، ایشان به اجمال در باب آیین پهلوانی و جوانمردی و
شیوة عیاری در شاهنامه، مطالبی بیان کردهاند.
برای شروع بحث از معنا و مفهوم جوانمردی سخن بگویید و اینکه این واژه یا اصطلاح نزد شما مترادف چه معنا و یا حوزة معنایی است؟
جوانمردی یا عیاری، در فرهنگ و تاریخ ایران، پیوندی تنگ و ناگسستنی و
ساختاری دارد با پهلوانی. به سخن دیگر، پهلوان اگر راد و جوانمرد نباشد،
پهلوان نیست. یکی از ویژگیهای بنیادین، که در اندیشه و منش ایرانی،
«پهلوان» را از «قهرمان» جدا میدارد، همین است. پهلوان به ناچار، عیار و
جوانمرد هم هست، اما قهرمان چنین نیست. دست کم قهرمان در کاربرد و معنایی
که این واژه در روزگار ما دارد. ما میبینیم که پرسمان بزرگ در ورزش امروز
ما، چه در ایران و چه در پهنة گیتی، آن است که پارهای از قهرمانان، از خوی
و خیمِ پهلوانی به دور افتادهاند. یکی از آسیبهای ورزش پیشهورزانه ـ یا
به اصطلاح حرفهای ـ این است که ورزشکار میکوشد به هر شیوهای، حتی با
ترفند و نیرنگ به قهرمانی برسد. اما پهلوان، هرگز روا نمیدارد که به لغزش،
گناه، پلشتی، تباهی، سیاهی دامان بیالاید. هم از این روست که پهلوانی، در
منش و رفتار و خوی وخیم، با درویشی سنجیدنی است. در روزگارانی در تاریخ
ایران، این هر دو به هم رسیدهاند و با هم یکی شدهاند. به گونهای که ما
میتوانیم از پهلوانانِ درویش، یا درویشانِ پهلوان سخن بگوییم. همواره دری،
خانقاه و زورخانه را به هم میپیوسته و میگشوده است. پس ـ اگر فراخ و
فراگیر بنگریم ـ آیین جوانمردی با آیین درویشی و آیین پهلوانی یکی است.
یکی از
هنجارها و رفتارهای جوانمردی و پهلوانی، که در شاهنامه نیز بازتاب یافته
است. رفتاری که تا چندی پیش، هنوز در ایران روایی داشت. در میان کسانی که
به گونهای به آیین جوانمردی و پهلوانی دلبسته و هنوز پایبند بودند. هرچند
که در روزگاران بسیار پسین، این آیین با نارواییهایی نیز آمیخته شده بود.
به سخن دیگر، جوانمردان و پهلوانان دروغین هم به میان پهلوانان و پیروان
راستین این آیین، راه جسته بودند. اما به هر روی، آن رفتار و آن هنجار، حتی
در میانة این کسان هم دیده میشد و آن، «مهر نان و نمک» است که شناخته
شدهتر از آن است که نیاز به گزارش و بازنمود داشته باشد. اگر جوانمردی،
پهلوانی، بر خوان کسی مینشست و نان و نمک او را میخورد، سر در گرو او
مینهاد. از آن پس، آن میزبان، به گونهای بر وی چیرگی داشت. هرگز
نمیپذیرفت، روا نمیدانست که کمترین گزندی به آن کس برساند، چه برسد به
اینکه او را بیازارد یا خون وی را بریزد. یک نمود برجستة این هنجار و رفتار
جوانمردی و پهلوانی را ما در داستان رستم و اسفندیار میبینیم. هنگامی که
پشوتن، برادر اسفندیار، که میتوان گفت: خرد گسسته اوست، او را اندرز
میگوید که با رستم مهربان باشد، فراخوان او را بپذیرد، به سیستان برود و
بر خوان وی بنشیند. اسفندیار از آن تن درمیزند. انگیزه و برهان او در این
تن در زد، مهر نان و نمک است. او میگوید که اگر من بر خوان رستم بنشینم،
کشتن او بر من ناروا خواهد شد. من نمیتوانم بر او تیغ درکشم. با او
بستیزم، در آویزم، خون او را بریزم. اگر چنین کنم، از آیین پهلوانی به دور
ماندهام.
منبع:http://www.ettelaathekmatvamarefat.com