ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
گفت وگو با سجاد نیک پرست قهرمان پرتاب نیزه پارالمپیک لندن
این روزها برای کارگران سختکوش و زحمتکشی که در شهرهای بندری جنوب کیسه های سنگین را در کشتی های باری به دوش می گیرند و تا اسکله می آورند، بهترین روزهای سال است…
در پاییز و زمستان فقط بار سنگین کیسه ها را تحمل می کنند و گرما و رطوبت هوا جان به لبشان نمی رساند. روزی که سجاد نیک پرست با اکراه روی سکو رفت تا مدال نقره پارالمپیک را به گردنش بیاویزند، کمتر کسی می دانست او یکی از کارگران اسکله های جنوبی ایران بوده است. چه کسی می توانست تصور کند کسی که پرچم ایران را در ورزشگاه ۸۰ هزارنفری لندن بالا برده، هنوز از درد کیسه های سنگینی که جابجا می کرده خلاص نشده است. شاید خودش هم آن روزهایی که کارگر گمرک بود تصور نمی کرد روزی به بلندترین قله های ورزشی دنیا برسد. اما یکی از عصرهای خستگی که دریا سنگ صبورش شده بود، دست دوستی بر شانه اش نشست و مسیر زندگی اش را کاملا تغییر داد. سجاد نیک پرست که ضعف عصب چشم باعث شده روز به روز بینایی اش کم شود، کسی که از کارگری در اسکله های جنوب به قهرمانی پرتاب نیزه پارالمپیک لندن رسیده است، از دوستی، ورزش و زندگی می گوید.
سجاد نیک پرست که متولد استان بوشهر است، چطور سر از خراسان و مشهد درآورد؟
با همین گفت وگو مسیر زندگی شما تغییر کرد؟
بله، با خانواده ام صحبت کردم و چند روز بعد همراه عرفان راهی مشهد شدم. هر چه پس انداز داشتیم، روی هم گذاشتیم، وام های زیادی گرفتیم که هنوز قسط آنها را می دهیم. همه آنها را برای مخارج روزمره و تمرین هایمان هزینه کردیم. فقط مربی مان پول نمی گرفت. مثل پدر یا برادر بزرگ تر بالای سرمان بود.
بعد از اینکه به مشهد رفتید، روند پیشرفت تان چطور بود؟
چند سالی بود که هم کار می کردم و هم ورزش و تمرینم را ادامه می دادم اما قبل از سال ۱۳۸۷ که به مشهد بروم، رکورد پرتابم ۴۷ متر بود. فقط ۳ ماه بعد از این تغییر شرایط ۶ متر به حد نصابم اضافه شد و رکوردم به ۵۳ متر رسید. با اینکه در مشهد هم امکانات کافی نداشتیم و برای تمرین و زندگی با سختی ها و مشکلات زیادی روبرو بودیم، توانستم با تمرکز روی ورزش و تمرین هایم آنقدر پیشرفت کنم که یک سال بعد به تیم ملی دعوت شوم و همراه تیم ملی برای مسابقه های بین المللی به تونس رفتم. در همان اولین حضورم در یک رقابت برون مرزی مدال نقره گرفتم. بعد از شرکت در چند رقابت داخلی و خارجی، برای مسابقه های آسیایی گوانگجو دعوت شدم و آنجا مدال برنز گرفتم. سال ۹۰ در مسابقه های جهانی آنتالیا با رکورد
۵۹ متر اول شدم. آن موقع آسیب دیده بودم و مشکل داشتم. خیلی تلاش کردم تا توانستم به رکورد مورد نظر برسم و به مسابقه ها اعزام شوم.
خانواده تان با این کار شما موافق بودند؟
مادرم از ۲ سال پیش بیمار و در خانه بستری است ولی این دوری را تحمل کرد. چون فرزند آخر خانواده بودم و مشکل داشتم، خانواده ام از نقل مکان و دوری من راضی نبودند. ترجیح می دادند در بوشهر بمانم و کارم را انجام بدهم. بعد از اینکه از گوانجو برگشتم و استقبال مردم را دیدند، خودشان گفتند دنبال ورزشت برو و آن را ادامه بده. حتی وقتی مادرم سکته کرد و روی تخت بیمارستان بود، به خواهر و برادرهایم سفارش کرده بود به من چیزی نگویند.
چطور به مسابقه های پارالمپیک لندن اعزام شدید؟
هم من و هم عرفان مرتب تمرین هایمان را پیگیری می کردیم تا رکورد لازم برای مسابقه های پارالمپیک را به دست بیاوریم. تا چند ماه قبل از المپیک از طرف فدراسیون حقوق کمی به ما تعلق می گرفت ولی وقتی فهمیدند ما آسیب دیده ایم، گفتند چون ممکن است مقام نیاوریم، حقوق تان را قطع می کنیم. این موضوع باعث شد مشکلات مالی مان بیشتر و تمرین کردن برایمان سخت تر شود. مجبور شدیم از دوستان و اطرافیان پول قرض بگیریم و شرایط مالی لازم را تامین کنیم تا تمرین هایمان متوقف نشود و به پارالمپیک برسیم.
بعد از مدال لندن شرایطتان تغییر کرد؟ دوباره به شما حقوق دادند؟
نه. از مسئولان فدراسیون خودمان کسی پیگیر شرایط ما نیست. چند ماه بعد از لندن برای مسابقه های جهانی به فرانسه رفتیم و مقام آوردیم. موقع برگشت، از فدراسیون نابینایان هیچ کس برای استقبال نیامد. فعلا برای تامین زندگی از جوایز پارالمپیک لندن و رقابت های دیگر هزینه می کنیم تا برای مسابقه های بعدی آماده باشیم.
آلودگی و سرمای هوا، تاثیری بر تمرین های شما ندارد؟
این مشکل هم به مشکلات دیگر اضافه شده، ولی وقفه ای در کارمان ایجاد نکرده است. هوای مشهد در این فصل خیلی سرد است. مجبور بودیم از میوه فروشی های اطراف چوب بگیریم و در زمین آتش روشن کنیم تا کمی گرم شویم و بتوانیم پرتاب ها را تمرین کنیم. با خرج خودمان ۵ ۴ میلیون هزینه و در سالن دومیدانی فضایی آماده کردیم که بتوانیم در فضای سرپوشیده تمرینمان را ادامه بدهیم. حتی برای این کار هم به سختی مجوز گرفتیم. با وجود همه این شرایط و با وجود اینکه هیچ امکاناتی در اختیار ما قرار نمی گیرد، برای اعزام به مسابقه ها از ما رکورد می خواهند ولی وقتی برمی گردیم، به مقام و مدال هایمان توجه نمی کنند.
قله ورزش برای شما کجاست؟
در ورزش بالاتر از المپیک نداریم اما من رشته ورزشی ام را خیلی دوست دارم و تا وقتی که بتوانم ورزش کنم، آن را ادامه خواهم داد.
رژیم غذایی خاصی دارید؟
من مشکل معده دارم و چندبار خونریزی معده داشته ام، از هیچ دارو یا مکملی استفاده نمی کنم. تا جایی که بتوانم بیرون از خانه غذا نمی خورم. باید همیشه مواظب باشم بیماری معده ام عود نکند چون مجبور می شوم از شدت درد ۳ ۲ روز بخوابم یا در بیمارستان بستری شوم. فست فود و ساندویچ اصلا نمی خورم. زندگی دور از خانواده همه این سختی ها را دارد؛ آشپزی هم مثل بقیه کارها به عهده خودمان است. بعد از این همه سال دستپختمان هم خوب شده است. [با خنده]
با توجه به سختی ها چه چیزی به شما انگیزه می دهد که این رشته را ادامه بدهید؟
همین موفقیت ها و همین که مدال می گیرم، انگیزه خیلی خوبی است. اینکه پرچم کشورمان بالا می رود و شادی مردم را می بینم، بزرگ ترین مشوق من است.
دست دوستی، راه موفقیت
سجاد و عرفان طوری از دوستی شان حرف می زنند که ارزش مدال های طلا و نقره برابر ارزش و بزرگی این دوستی کمرنگ می شود. آنقدر دوست هستند که توقعشان از هم خیلی بالاست و شاید سر کوچک ترین چیزی از هم دلخور شوند ولی این دلخوری بیشتر از نیم ساعت طول نمی کشد. سجاد نیک پرست می گوید: «موقع رکوردگیری برای اعزام به مسابقه ها حواسمان به پرتاب های همدیگر است. همیشه نزدیک به هم پرتاب می کنیم تا هر دو به رکورد مورد نظر برسیم و با هم راهی شویم.» عرفان حسینی می گوید: «می دانستم سجاد می تواند پیشرفت کند و حقش نیست کنار شناورها باربری کند. ما روزهای خیلی سختی را پشت سر گذاشتیم ولی چون هدف داشتیم، همه آن سختی ها را تحمل کردیم. یک شب وقتی از تاکسی پیاده شدیم و کرایه دادیم، هیچ پولی برایمان نماند. آن شب در خانه فقط یک نان و دو تخم مرغ داشتیم که شام هر دویمان شد. خدا ما را تنها نگذاشت چون با هم روراست و صادق بودیم. ما با هم خیلی دوست هستیم. در همان لحظه های سختی و ناخوشی هم با هم خوش بودیم و خوشی داشتیم. در سختی ها رفیق و برادر واقعی ات را می شناسی.»
صحرا بختیاری